با سلام و عرض ادب به دوستداران آثار تاریخی و همه علاقمندان به کتاب
هر کس در ایران به کتاب یا مجلات علاقه اندکی داشته باشد بی شک و تردید با نام ذبیح الله منصوری کاملا آشناست
این کنیه که به عنوان مترجم در زیر بسیاری از کتابهای شهیر تاریخی منسوب به آثار نویسندگان و تاریخ شناسان و نوابغ شرق
شناسی اروپایی نظیر
هیئتی 25 نفره از برجسته ترین استادان دانشگاه های اروپا و آمریکا در مرکز اسلام شناسی استراسبورگ!!! - پل آمیر - جرج بی کوچ -ژان گوره - ژوزف لتر - کورت فریشلر ( این مرکزعلمی و دانشمندان همگی شخصیت های خیالی ذبیح الله منصوری بوده و بهیج وجه وجود خارجی ندارند ) - میکا والتاری - موریس مترلینک
دیده میشود با محتویات عجیب و غریب - اسرارآمیز و فراتر از افسانه خواهان و دوستداران بسیاری ( اکثرا بین عوام ) داشته و دارد! اکثر آثار فوق الذکر ابتدا هفته نامه هایی بود که در مجلاتی مانند مجله خواندنیها هر هفته چاپ و سپس به صورت واحد
به شکل کتاب به چاپ رسیده اند
ذبیح
الله منصوری کتابهای بسیاری هم در رده پلیسی و جنایی ترجمه کرده که سبک
شیرین نگارش او در ترجمه روان این کتابها که در سن 13 سالگی خوانده ام تا
به امروز در من و بسیاری باقی مانده است
اما غرض از نوشتن این وبلاگ
این است که هر چند برای ایشان بعنوان یک مترجم قدرتمند ( بیشتر نویسنده ای
چیره دست و
صاحب سبک ) احترام بسیاری قائلم نتوانستم به عنوان خواننده
آثار ایشان بی تفاوت باشم
مخصوصا با خواندن کتابی جدید از او به
عنوان سفرنامه ماژلان اثر پیگفاتا دی لومبارد ( منشی مخصوص دریاسالار
ماژلان )
عزمم جزم شد که دیگر جای سکوت نیست
و اما نقد بنده
وقتی
خواندن سفرنامه ماژلان را شروع کردم مانند همیشه در ابتدا سخت مجذوب حوادث
و رمز و راز تاریخی این سفر شده و با ادامه خواندن حوادث مجعول ( یک کلاغ 1
میلیون کلاغ ) مترجم منصوری که بسان گذشته خود نویسنده کتاب است سخت
دلزده - مغبون و خسته شدم و این حقیقتی روشن و بس تلخ در تمامی کتاب های
منصوریست که او نه مترجم بلکه شخصا نویسنده داستان سراسر رویایی و کذب کتاب
است
خواننده مشتاق و کنجکاو که سخت علاقمند است بداند در قرون
گذشته چه حادث شده و فکر میکند در حال مطالعه سندی تاریخی و مستند و معتبر
اثر یک دانشمند و محقق معتبر است که سالهای مدید عمر خود را در باستان
شناسی برای روشن شدن حوادث و زوایای تاریک تاریخی با مطالعه و استناد به
اسناد و دست نوشته ها و کتیبه های باستانی گذرانده است اما اگر آگاه باشد
بزودی در میابد که بجز اندکی تمامی حوادث و معجزات و اتفاقات شگفت انگیز
که بارها و بارها از حد افسانه هم فراتر میرود تنها ساخته و پرداخته ذهن و
خیالات آقای ذبیح الله منصوریست - فاقد هرگونه سندیت و ارزشی از نظر علمی
یا تاریخی!!! روح خواننده بینوا که از خواندن حوادث و اتفاقات قرون گذشته و
چهره های تاریخی در فضای پر رمز و راز زمان گذشته به پرواز
در آمده است
اندکی پس از سیر در این آسمان کذائی محکوم به سقوط یا فرود اضطراری
میگردد
در کتابی به اسم خداوند الموت
به نویسندگی پل آمیر فرانسوی با هزاران هزار داستان و حادثه تاریخی رو به
رو هستیم که
طوری با جزئیات میکروسکوپی و دقت عجیب و غریب از قول این
پژوهشگر شهیر فرانسوی نقل شده که انگار نه انگار اینکه مربوط به تاریخ 464
قمریست و نه دوران سلجوقیان بلکه گویا وقایع کتاب مربوط به دوره سردار سپه
است که آنهم از روی دوربین فیلمبرداری نوشته شده است! دقتی تا این حد دقیق
در ثبت وقایع از ریزترین جزییات و مکالمات اشخاص متعدد در بطن حوادث داستان
ها که سبک نگارش های تاریخی منصوریست جز بمدد دستگاه ضبط اصوات امری بیقین
محال می باشد
جالبتر آنکه شخصیتی یا تاریخ شناسی به اسم پل آمبر هم
وجود خارجی ندارد و همانند محتوای کتاب این دانشمند هم ساخته و پرداخته
ذهن آقای ذبیح الله منصوریست و همانند سایر کتابهایش که تنها بعنوان مترجم
درج شده او خود نویسنده این رمان هاست
ذبیح الله منصوری در حین
نگارش محتویات آثارش با برچسب اثر محققان بزرگ دنیا برای جذب و علاقه
خوانندگان گاه آنچنان در مغالطه و افسانه و خیالپردازی پیش میرفت که عنان
قلم او از کف بدر میشد و مطلب از صورت افسانه هم خارج و وجه کمدی خنده دار
یا احمقانه بخود میگرفت. بعنوان مثال و بطور خلاصه: در صفحات 130 به بعد
کتاب سفرنامه ماژلان در شرح قحطی و گرسنگی ملوانان و همراهان از قول نویسنده کتاب که منشی ماژلان بود ( خود منصوری )
نوشته: ملوانان که از شدت گرسنگی در شرف موت بودند بدستور دریاسالار برای
پرهیز از مرگ طعامی حاصل از کبابی از گوشت دو ملوان مرده تهیه کردند! اما
در ادامه قحطی و گرسنگی - وضعیت طوری شد که هنگامی که ما از کنار هم عبور
میکردیم هر کس از افسران و ملوانان به دیگری به شکل غذا نگاه میکردند!
(نظرهائی که ملوانان و افسران بیکدیگر می انداختند چون نگاه یک پلنگ گرسنه
بود که یک گوسفند را دیده باشند و همه همدیگر را بچشم مائده غذایی
مینگریستند... من وقتی یکی از همقطارها را میدیدم؛ مثل گرسنه ای که از دور
غذا خوردن عده ای را به سر یک خوان رنگارنگ مشاهده کند آب در دهانم جمع می
شد و یقین دارم که آن مرد هم از دیدن من چنین حالی پیدا میکرد .. صفحه
140
دقیقا اقتباسی خنده دار گرفته شده از فیلم کمدی جویندگان طلا از چارلی چاپلین
منصوری
برای تحت تاثیر قرار دادن هرچه تمام تر خواننده بینوا آنچنان کلمات خیال
وار و هولناکی از خود بدر آورده که حتی
وحشیان آدمخوار زلاند جدید هم در
صورت تصور لرزه بر اندامشان می افتاد. به این چند سطر از صفحه 141 توجه
فرمایید
.... میگل که مورد یک حمله غیر منتظره قرار گرفت نتوانست از
خود دفاع کند و .... فقط قدری دست و پا زد و بعد نفس در
سینه اش پیچید و
از حال رفت و من ( منشی ماژلان ) مثل حیوان گرسنه ای که طعمه لذیذی بدست
آورده بسرعت او را بر زمین انداختم و با کارد قطعه ای از گوشت از بدنش را
بریدم و با عجله تناول کردم.... گوشتی که من بدهان میبردم گرم بود و از آن روی زنخ و سینه ام خون می چکید ..ولی.. من
ملوانان مترصد فرصتی
بودن تا یکی را برای خوردن بقتل برسانند و در این موقع سایرین بامید آنکه
یکی کشته شده غذائی به آنها برسد دور آنها جمع میشدند... ص 143. با بقتل
رسیدن شخصی همه به جسد او هجوم میبردند و برای بدست آوردن تکه های بهتر
گوشت از نعش خون آلود - همدیگر را هل میدادند و هر کس با چاقو تکه های از
بدن شخص مرده که هنوز گرم بود جدا میکرد و خام بدندان میکشید در حالی که از
اطراف دهان و بر روی ریش و سینه اش خون می چکید...!!!!!!!!!
جالب
اینجا که در آن دریا یا اقیانوس بیکران هیچ ماهی یا جاندار قابل صیدی مطلقا
در آب وجود نداشت که ملوانان بجای تکه پاره کردن و خوردن همدیگر از آن
سدجوع کنند و هیچ تلاشی هم در این ضمینه انجام ندادند
حتی آنطور
که تاریخ شناسان و محققان نوشته اند بومیان نواحی زلاندنو هم در گذشته های
دور تنها گوشت دشمنان کشته شده خود را پس از پختن در مراسمی میخوردند نه
گوشت دوستان خود را آنهم بشکل خام
بس شگفت انگیز و شاید هم
فراموشکارانه که منصوری نوشته : در ادامه کشتی ها به جزیره ای در اقیانوس
میرسند و ماژلان و یاران او برای تهیه آذوقه و آب به جزیره میروند؛ در آنجا
با بومیان بدوی مواجه میشوند که سراپا لخت هستند و لباسی بتن ندارند و زن و
مرد بدون هیچ مانعی هر زمان که بخواهند با هم آمیزش دارند
در این
جا و ورق های بعدی زبیح الله از قول نویسنده بارها بکرات تنفر و انزجار خود
را از قول ماژلان و منشی او... از این رفتار بومیان نامتمدن که بدون
ازدواج با هم آمیزش دارند یا بخاطر نبود گوسفند و پشم و ندانستن هنر پارچه
بافی لخت تردد میکنند، در هر فرصتی بیان میدارد و خواننده ( حتی کودن) هم
سخت گیج میشود که آیا لخت گشتن بومیان در جزایر حاره با حداقل امکانات
(بقول خود نویسنده نبود پارچه ) تنفرانگیز؛ و نهایت بی تمدنیست یا آقایان
متمدن و همگی از طبقه نجبا که تا صبح همانروز بهمدیگر حمله ور و گوشت
خام گرم و خون آلود همدیگر را به بهانه گرسنگی بدندان می کشیدند؟
منصوری
بارها آنجا که مخاطب بین بومیان و افراد کشتی است رفتار بومیان را بسیار
مشمئز کننده - بدور از تمدن و غیرقابل تحمل توصیف کرده گویا صحنه های فوق
فجیع قتل دوستان و کباب کردن گوشت ایشان و خام خواری ... توسط خودشان در
برابر لخت بودن یک بومی اصلا قابل قیاس و برابری نیست
در چند ورق جلوتر منصوری باز گرفتار حواس پرتی جالبی میشود
گوشت
ماهی بالدار قدری شور بود و ما در آنروز توانستیم یک ببر ماهی را هم بتور
بیندازیم ولی گوشت ببرماهی طوری تهوع آور بود که نتوانستیم از آن بخوریم
... صفحه 145
منشی مخصوص چند سطر پیش با چه دهشتی برایمان نقل کرده
که چطور همکاران خود را کشته و دریده و خورده اند و روز های زیادی گوشت
انسان را خام با ولع و اشتها و لذت تمام میل می کردند اکنون می نویسد از
خوردن ببرماهی دچار حالت تهوع شدیم و نتونستیم آنرا میل کنیم ....!!!! خوب
توجه کنید به این دو ضد و نقیض و مغلطه عظیم
گوشت خام انسان برای
ایشان تهوع آور نبوده بلکه سخت لذیذ بود و از دیدن همدگر آب از دهانشان
جاری میشد اما گوشت ببر ماهی را همین قوم نتوانستند لب بزنند
بشرح کتاب زیر توجه کنید: مغز متفکر جهان شیعه نوشته شده در:
مرکز مطالعات اسلامی استراسبورگ ( این مرکز کجاست ؟ ) اين کتاب مجموعه اي از تحقيق 25 استاد دانشگاه از دانشگاه هاي معتبر اروپا و آمريکا در مورد امام جعفر صادق (ع) مي باشد،
مترجم ذبیح الله منصوری
این
25 استاد گمنام کی هستند و نامشان چیست؟ اینها چه استادان برجسته ای هستند
که کمترین نام و نشانی از ایشان در بانک های اطلاعاتی هیچ دانشگاه و موسسه
و مرکزی بچشم نمی خورد. این مرکز علمی در فرانسه با محققین آن کجاست که
بنده با وجود سالها زندگی در اروپا هرگز کمترین نشانی از آن نیافتم
منصوری
در این کتاب با مدد از خیالات قوی خود و حواله کتاب به نویسندگی 25 استاد
برجسته دانشگاه و بهره گرفتن از معتقدات و ساده لوحی مسلمانان آنچنان قلم
به کذب و افسانه گشوده که تمامی علوم پایه و قوانین فیزیک - شیمی - پزشکی
- کانی شناسی - زمین شناسی - ستاره شناسی - هوا فضا و... را یکسره کشف شده
و تدریس شده در مکتب حضرت جعفر صادق (ع) معرفی کرده است
از یک طرف
خواننده مسلمان کمترین تردیدی نمیتواند در علم امامت خدادادی امام
جعفرصادق (ع) داشته باشد از آن طرف ربط و کشف قوانین علمی که بعضی تا همین
100 سال پیش هم ناشناخته بود به امام در 1400 سال پیش بسی دور از باور و
ابلهانه بنظر میرسد. نمونه زیر مشتی از هزار خروار ذیل میباشد
منصوری
از قول استادان دانشگاه نوشته؛ روزی امام صادق (ع) به شاگردانش فرمودند:
از آب میتوان آتشی افروخت که حدید ( آهن ) را چون کره به آسانی ذوب کند و
از آن نوری حاصل گردد که چون خورشید درخشان باشد
معلوم نیست امام
در آنزمان اسباب این آزمایش یا الکتریسته از نوع دی سی از کجا تهیه کردند
تا آب را تجزیه کند و چطور گاز هیدروژن که سبک ترین و فرارترین عنصر در
دنیاست را جمع آوری و با اکسیژن ( بشکل کنترل شده بدون ایجاد انفجار )
ترکیب کرد که به نتیجه این آزمایش در زمان عرب اولیه رسیده؟
از دو حال خارج نیست: یا امام فقط بشکل تئوری این آزمایش رانقل فرموده یا شخصا دست به این آزماش زده؛
اگر
امام صادق (ع) اینرا ( یک نمونه از هزاران نقل شده کتاب...) از علم امامت
می دانسته پس بقیه امامان هم بواسطه امام بودن میدانسته اند و نباید فقط
منصوب به او دانست و اگر امام از نبوغ خودش؛ نه علم اللهی الکتریسیته و از
آن رهگذر تجزیه آب و بدست آوردن گاز های سازنده آب؛ آزمایش فوق را انجام
داده چرا هیچ اثری از این کشف در تاریخ دیده نمیشود؟ چطور میتوان بدون
داشتن این دو گاز از اثر آن بر هم آگاه بود؟ قبول اینکه این دو گاز را از
فرایند شیمیایی دیگر نظیر اثر فلزاتی چون روی بر اسید سولفوریک یا تجزیه
کلرات پتاسیم با دی اکسید منگنز برای تهیه اکسیژن و جمع آوری و واکنش دادن
کنترل شده این دو گاز برای تهیه شعله مشعل هیدروژنی در آنزمان؛ از تجزیه
آب غیر قابل قبول تر است.
حال آنکهجوزف پريستليبرای اولین باردر
سال 1744، با حرارت دادن به اكسيد جيوه گازي را كشف كرد كه اين گاز پس از
مطالعه توسط لاوازيه، شيميدان معروف فرانسوي، به نام گاز اكسيژن شناخته شد
و هیدروژن هم توسط سر هنری کاوندیش فیزیکدان انگلیسی در سال ۱۷۶۶کشف شد.
امروزه هم در هیچ سندی شخصی در تاریخ ادعای آگاه بودن یا کشف این دو گاز را ندارد
هنوز
در خاطر دارم در دوران سربازی در پادگان بندر انزلی روزی در جمع دوستان
سرباز (دیپلم و زیر دیپلم) که بحث و صحبت در امورات و عجایب عالم بود بنده
هم چند نکته از جمله حدیث فوق الذکر را با دوستان از قول امام از کتاب فوق
نقل کردم که موجب حیرت شگرف بعضی از دوستان گشت و چند نفر با دهان باز مرتب
می گفتند تا همین حالا هم که تو گفتی ما نمی دونستیم از آب میشه آتشی آنهم
به آن قدرت تهیه کرد
مخلوطی از زندگی نامه ها و
کشفیات نیوتون - انیشتین - لاوازیه - نیلز بور - رادرفورد - ماکس پلانک و
...و سایر عجاییب و غرائب
که همه از قلم منصوری از قول 25 استاد دانشگاه
دنیا در مرکز علمی استراسبورگ که هرگز وجود خارجی نداشته اند؛
به زندگینامه
امام جعفر صادق (ع) تبدیل شده است
همچنین برای خواندن نظر دکتر صادق آیینه وند در مورد این کتاب به لینک زیر مراجعه کنید
مستندات کتاب مغز متفکر جهان شیعه، واقعیت ندارد
متنی از ویکی پدیا
علی اناری در مصاحبه با خبر آنلاین میگوید: کتاب «سینوهه پزشک مخصوص فرعون» نوشته «میکا والتاری»
نویسنده فنلاندی در حالی توسط ذبیحالله منصوری در دو جلد و ۹۸۹ صفحه
ترجمه شد که اصل کتاب بیش از ۶۰ صفحه بیشتر نیست. یعنی اگر کتاب والتاری را
که به گفته خودش از پاپیروسهای هیروگلیفنشان
ترجمه شدهاست و ظاهراً هیچ کس جز خودش یارای تأیید صحت و سقم آن را ندارد
سندی متقن در نظر بگیریم، ترجمه آن به فارسی ۹۲۹ صفحه داستان اضافه دارد.
وی میافزاید: «مرحوم ذبیح الله منصوری و قلم شیوایش شهره دهرند اما هیچ کس
ترجمههای آن مرحوم را که تاریخ و افسانه را توأمان با هم داشت تاریخ صرف
نخوانده و نمیخواند.» [۳] البته نمیتوان سخنان علی اناری را تماماً تایید کرد.[۴] و بر خلاف گفته علی اناری کتاب مورد نظر بیش از ۴۶۱ صفحه است.[۵]
با
نگاهی به نوشتههای ذبیحالله منصوری درمیبابیم که وی بیش از آنکه مترجم
باشد نویسندهای توانا بودهاست. کتابهای او از نظر تاریخی سندیت دقیقی
ندارند، گرچه وی تلاش بسیاری که در کتب تاریخی است به حوادث کتاب با
رخدادهای دنیای واقع نیز همسان باشند، اما در برخی از اوقات نوشتههای او
با تاریخ واقعی در تضاد هستند. برای نمونه در مورد قتل خواجه نظامالملک در کتاب خداوند الموت
میخوانیم:«وقتی محمد طبسی به نهاوند رسید به او گفتند خواجه در شکارگاه
است و او به قرق رفت و تقاضای ملاقات کرد. در محضر خواجه وی ناگهان دید که
یکی از دو غلامبچه با خنجر به وی حمله کرد و او را به قتل رساند.»
اما در واقع خواجه نظامالملک در شب جمعه دوازدهم ماه رمضان سال ۴۸۵ هجری قمری در راه بغداد در محلی به نام صحنه توسط یک از فدائیان حسن صباح به نام بوطاهر ارانی به قتل رسیدهاست
حسینقلی مستعان در مصاحبه با سیروس آموزگار
درباره ذبیح الله منصوری میگوید: «همه ما میدانیم که نیمی از آنچه
ذبیحالله منصوری به اسم ترجمه مینوشت، نوشته خود او بود. حتی به نظر من
«نیم» هم برآورد کمی است. خود شما یکبار برای من تعریف کردید که امیرانی
یک جزوه سی چهل صفحهای را برای ترجمه به وی داد و او آن را در سی چهل
شماره خواندنیها ترجمه کرد و بعداً هم به صورت یک کتاب قطور در ایران چاپ
شد.» و سیروس آموزگار پاسخ میدهد: «بله، درست است. من خودم آنروز حضور
داشتم. یکبار دیگر نیز در همین فرانسه، یک روز دکترمحمدعلی امیرمعزی را که
به یقین یکی از نامداران ایرانی معاصر است، دیدم و به وی گفتم که در ایران
کتاب خداوند الموت ذبیحالله منصوری را که ترجمه از یک نویسندة فرانسوی
بنام پل آمر است خواندهام و خیلی خوشم آمدهاست و میخواهم اصل کتاب را به
فرانسه بخوانم. دکتر معزی غش غش خندید و گفت آن کتاب در واقع مقالهای بیش
نیست و ملحقات خود منصوری آنرا به صورت آن کتاب قطور در آوردهاست
مقاله علیاکبر قاضیزاده:
علیاکبر قاضیزاده
در مقالهای در روزنامه شرق به تاریخ ۲۵ تیر ۱۳۸۶ تحت عنوان «تکلیف
ذبیحالله منصوری را روشن کنید»، به ارائه راهکارهایی برای روشن شدن وضعیت
آثار منصوری پرداخت. او درباره آثار منصوری میگوید
همه این کارها به نام ترجمه به خوانندگان عرضه میشود، اما اهل تحقیق و کارشناسان ادبیات میدانند آن نویسندگان غربی که کتابها به نام آنان معرفی میشود، در مجموع سه حالت دارند؛۱. این نویسندگان یا وجود خارجی دارند اما کتابی به چنین نام و مضمونی ننوشتهاند۲. یا وجود خارجی دارند اما جزوهای، مقالهای یا یادداشتی چندبرگی نوشتهاند که با گذر از ذهن خلاق و سازنده منصوری به کتابی مفصل و پربرگ تبدیل شدهاند۳. یا اصولاً از ابتدای پیدایش سیاره زمین اصلاً چنین آدمهایی زاده نشدهاند تا چه رسد به اینکه کتابی نوشته باشند که ذبیح الله منصوری آن را به فارسی بازگرداند
او درباره مشکلاتی که با خواندن آثار منصوری پیش آمدهاست، مینویسد
از قلم منصوری خیلیها هم خیر دیدهاند و هم سود. عدهای هم سرکار رفتهاند و بدجوری خیط شدهاند. مثل کسی که آرای ابوعلی سینا از قول منصوری - یا نویسنده ادعایی او- را جدی گرفت. مثل کسی که در پاورقی منصوری، آرای بدیع و ناگفتهای از ملاصدرا- آن هم از قول هانری کربن- را در نوشتههای منصوری دید و تا پاریس رفت تا بیشتر بداند و تازه آنجا فهمید کربن چنان چیزهایی ننوشتهاست و نمونههای دیگر. بسیاری از چهرههای معتبر معاصر ما (مثل مینوی، دستغیب، کریم امامی، رضا براهنی و...) به همین سبب دشنامهای حرفهای را نثار منصوری کردند و البته حق هم داشتند. همه این ایرادها یک مبنای مشترک دارند؛ منصوری به اصل متنها به هیچ شکل وفادار نیست. این ایرادها از آنجا مهم جلوه میکنند که هیچ یک از کارهای منصوری به ظاهر تالیف نیست؛ همه در ظاهر ترجمهاند. چرا باید نویسندهای با سرنوشت حرفهای خود چنین کند؟ چرا لااقل آن گروه کارها را که نویسنده مشخصی ندارند تالیف اعلام نکرده است؟ خود او گفتهاست به دو دلیل؛ اول اینکه از منتقدان سختگیر و بی رحم میترسیده و دوم اینکه تصور میکرده گذاشتن نام یک نویسنده غربی بر روی کتابها حاصل کار را معتبرتر جلوه میدهد
او برای روشن شدن وضعیت آثار منصوری، این پیشنهاد را ارائه میدهد
با ذبیح الله منصوری چه باید کرد؟نخست آنکه از تعصب اگر بگذریم آثار او قابل نادیده گرفتن نیستند. پیشنهاد میکنم گروهی از اهل قلم، اهل داستان نویسی و ناشران به خود زحمت دهند و در یک نشست تکلیف این کارگر بی مدعا، پرکار و تاثیرگذار را پس از بررسی همه آثار او مشخص کنند. پیشنهاد میکنم این نشست تکلیف چهار گروه از آثار منصوری را یک بار برای همیشه روشن کند.۱- منصوری تعدادی ترجمه از نویسندگان شناخته شده دارد که انتساب آن آثار به این نویسندگان مسلم است. مثل آثار موریس مترلینگ، موریس دوکپرا، آگاتا کریستی، سروانتس، الکساندر دوما و دیگران. این آثار باید ترجمه منصوری شناخته شوند اگرچه ترجمههایی نارسا و نامناسب. اکنون اختیار با خوانندهاست که این آثار را با همین سطح ترجمه بپسندد یا نپسندد۲- برخی از کتابهای او- به هر دلیل ممکن- نویسنده شناخته شدهای ندارند. یا مسلم است که یا چنین نویسندگانی پا به عرصه وجود نگذاشتهاند یا گذاشتهاند، اما چنین کتابی ننوشتهاند. توافق شود که نام نویسنده مجهول را از روی جلد کتابها پس از این برد ارند و این آثار تالیف ذبیح الله منصوری شناخته شوند۳- تعدادی از کارهای منصوری هم نویسنده مشخص دارند و هم آن نویسنده پدیدآورنده آن کتاب هستمنصوری به کمک ذهن و قدرت داستانسرایی خود آن اثر کم حجم را به کتابی مفصل تبدیل کردهاست. این کتابها را میشود در گروه اقتباس جای داد۴- آثار منصوری در حوزه مذهب، فلسفه و تاریخ اسلام را یا میشود کنار گذاشت یا با این توضیح چاپ کرد که این آثار قابل استناد نیستند و فقط برداشتهای منصوری هستندبا این تدبیر میشود هم تکلیف مردم را با آثار منصوری روشن کرد، هم جایگاه اصلی او را به او بخشید، هم وجود او را از این سکوت مرگبار نجات داد. به علاوه شاید با این تدبیر نجات بخش بتوان حقوق پایمال شده بازماندگان روانشاد منصوری را از آثار او به آنان بازگرداند
بیقین
سبب مقبولیت فراوان اینگونه آثار زودباوری و ناآگاهی مردم ایران و علاقه
مفرط ایشان به باور حوادث خارق العاده و عجیب دور از ذهن است که از گذشته
تا حال ادامه و طرفداران بسیار دارد. از ساخت شخصیت های خیالی با دادن
القاب و عناوین خیالی به اشخاص نظیر معرفی کردن دکتر حسابی در حد آیزاک نیوتن یا بعنوان شاگرد خصوصی و محبوب انیشتین
و نقل صدها روایت ساختگی؛ (بیشتر از طرف پسر او ایرج حسابی) از جمله نقلی
به این مضمون: مردی که انیشتین هم حرف او را نمی فهمید!!! یا نظیر سفره هفت
سین انداخن در پرینستون و دعوت دانشمندان و نطق دکتر حسابی در مورد عید
نوروز و هفت سین؛ گردش ماهی قرمز در تنگ آب که منجر به غش کرذن و از حال
رفتن انیشتین از شنیدن سخنان حسابی گشت تا نجات خانم لولا فیزیک دان و برنده جایزه نوبل از مرگ و خودکشی حتمی با نوشتن 3 نامه توسط دکتر حسابی ( همچین نامی در بین برنده های نوبل فیزیک بین خانم ها وجود ندارد )
به قسمتی از القاب انتصابی به آقای دکتر حسابی توجه فرمایید
فیزیکدان
- شیمی دان - ریاضی دان - منجم - پزشک - گیاه شناس - مهندس معدن و زمین
شناسی - مهندس هوا فضا - مهندس صنایع کشاورزی - مهندس معدن - مهندس صنایع
نساجی و رنگرزی - مهندس ساختمان و شهرسازی - مهندس الکتریسیته - نقاش -
موزیسین و نوازنده نی - سنتور - ویولون - گیتار و انواع ساز - استاد
شطرنج - قهرمان شنا و بوکس - فیلسوف و حقوقدان - وکیل پایه یک دادگستری -
مورخ و نویسنده و محقق در ادبیات فارسی قدیم و عربی و سانسکریت و علوم
غریبه میرداماد کبیر- مترجم و مسلط بزبانهای
عربی/ترکی/هلندی/یونانی/انگلیسی/فرانسه/آلمانی/روسی/هندی/دری & پشتو.
حافظ
کل شاهنامه /قران/مثنوی معنوی/ کشکول شیخ بهائی/ بحار الانوار/ - گلستان و
بوستان سعدی و بلاخره بنیانگزار تئوری ذرات بنیادی و مرد علمی سال 1990
دیگر
آنکه قهرمان ملی پروردن و هر از گاهی جا زدن و معرفی شهروندان نخبه علمی و
نابغه و ورزشی دنیا نظیر آندره آغاسی؛ آلیا صبور و .. (به بهانه تولد از
پدر یا مادری ایرانی) بنام نابغه ایرانی الاصل؛ نمونه بارز و روشن آن
است
از مطلب پرت شدم
شاید اگر ذبیح الله منصوری میدانست که
در آینده نه چندان دور در عصر کامپیوتر با جستجو در اینترت بسادگی میتوان
از وجود یک مرکز علمی یا یک شخصیت تاریخی آگاهی پیدا کرد کتاب های خود را
بنام خود و رمان بچاپ میرسانید نه بنام دانشمندان خیالی و آثار مستند
تاریخی
منصوری برای نوشتن این کتاب ها از جنبه رمان شدیدا شایسته
احترام و تشویق است. اگر او این کتاب ها را بنام خود و نه دانشمندان خیالی
بچاپ میرساند امروز نتنها کمترین نقد و ایرادی بر قلم او نبود، بلکه از جهت
خلق آثار شیرینی چون خواجه تاجدار و خداوند الموت...بس
قابل تحسین و ترغیب بود و نامی بلند از خود در زمره نویسندگان توانای
ایرانی بجای میگذاشت و امروز مردم از او بعنوان یک نویسنده بزرگ یاد
میکردند نه بعنوان یک روزنامه نگار و مترجم گو اینکه هم اکنون نیز این
کتابها از نظر داستان ( نه از نظر تاریخی ) بسیار جذاب و سرگرم کننده اند و
نویسنده این آثار هم بروشنی هویداست
با آرزوی سلامتی برای خوانندگان این پست
No comments:
Post a Comment